حسینیه مشرق- از منظر جریانشناسی تاریخی، میتوان طیفها و افراد مختلف زمانه سیدالشهدا(ع) را در سه جریان کلی مورد بررسی قرار داد.
آنان که مبانی معرفتی درست و عمل صالح داشتند
جریان سیدالشهدا(ع) شامل خود ایشان و یارانی میشد که در صحرای کربلا بههمراه ایشان به شهادت رسیدند؛ افرادی که مبانی بنیادین و مبانی معرفتی خوبی داشتند و مسائل اسلامی را در دوره خود بهخوبی درک کرده بودند. این جمع چون با استدلال و اندیشه صحیح به مسئله امامت پی برده بودند، دیگر در هر مسئلهای با امام حسین(ع) بحثوجدل نمیکردند و نگاه او را کاملترین نگاه نسبت به همه مسائل و نسبت به همه رجال آن عصر میدانستند، زیرا نگاهشان به مسئله امامت این بود که امام، معصوم از هرگونه خطا و اشتباه است، بیهوا و مؤمن راستین است، سخنش سخن خداست و در عینحال دشمنشناسی قوی و مسلط به مسائل روز و خلاصه حجت است.
در عینحال که نگاه و مبانی این افراد سالم بود، آنها عمل صالح و سالم هم داشتند. چون دید و نگاه سالم بهتنهایی انسان را حفظ نمیکند. چه بسیار افرادی که در روز عاشورا به حقانیت امام حسین(ع) ایمان داشتند، ولی چون شکمهایشان از حرام پر بود، از قاتلان ایشان شدند. اما این افراد، هم نگاه و مبانی سالم داشتند و هم عمل صالح.
تعارض و تقابل
جریان دوم، جریان اموی به رهبری یزید بود که اساس آن برپایه ظلم و فساد استوار بود. منطق بنیامیه، منطق استکبار، منطق تفرعن و منطق قبیله برتر بود. نیازی به توضیح نیست که این منطق، منطق باطلی است و قدرتهایی مثل آمریکا، اسرائیل و انگلیس الان همان منطق بنیامیه را دارند و خود را برتر میدانند. میتوان گفت مبانی مدرن غرب، همان نگاه بنیامیه است، اما با تئوریپردازی قویتر و شیکتر. این تفکر باطل است و با فطرت انسانی تعارض دارد و جریان امام حسین در تعارض و تقابل با این جریان بود. تقابل جریان حسینی و اموی با یکدیگر کاملاً روشن است.
هزینه قیام با امام
اما در میان دو جریان فوق، جریان سومی وجود داشت که توجه به آن اهمیت ویژهای دارد. بسیاری از افراد این جریان کسانی بودند که در ظاهر یا در باطن، طرفدار و محب سیدالشهدا(ع) بودند، اما این حب و ارادت مانند جریان رهروان سیدالشهدا(ع) حب و ارادت تام نبود؛ بهطوریکه حاضر نشدند با نهضت عاشورا همراهی کنند. البته هر قسم از این جریان به یک دلیلی که ذکر خواهد شد، حاضر نبودند هزینه قیام در کنار امام حسین(ع) را بپردازند.
آنان که انگیزه مادی داشتند
قسم اول از این جریان افرادی هستند که در رکاب اهلبیت حرکت میکردند، اما بهدنبال منافع مالی و دنیوی خود بودند. بههرحال ائمه اطهار (ع) جایگاه و اعتباری در عالم و روزگار خود داشتند و عدهای میخواستند از این موقعیت برای خود دکانی باز کنند، دم و دستگاه درست کنند و به نانونوایی برسند. بخشی از مردم کوفه و بصره را در آن زمان میتوان جزو این گروه نام برد. یکی از چهرههای برجسته این دسته، احنف بن قیس، یکی از سران قبایل بصره است که در جنگ صفین همراه امام علی(ع) بود، ولی وقتی امام حسین(ع) در مسیر حرکت بهسوی کربلا طی نامهای از او کمک خواست، گفت: «ما فرزندان اباالحسن را آزمودهایم. در نزد اینها از توانایی حکومت کردن، جمعآوری مال و ثروت و حیله و مکر در جنگ خبری نیست.»
قسم دوم از این جریان که از امام فاصله گرفتند، افرادی بودند که در ظاهر خود را محب و ارادتمند به اهلبیت(ع) مینمایاندند، اما در واقع ارادتی به آنان نداشتند و ابراز ارادتشان فقط یک ظاهرسازی بود؛ یکی از افرادی که میتوان برای این قسم نام برد، عبدالله بن عمر است. زمانی که سیدالشهدا(ع) از مدینه بهسوی مکه در حرکت بود، نزد امام رفت و گریه شدیدی کرد و از دشمنی یزیدیان با اهلبیت پیامبر(ص) و بیعت مردم با یزید گفت. آنگاه امام(ع) را به صلح و بیعت دعوت نمود و عازم مدینه شد.
بعضی شاید درباره وی بگویند که ایشان فردی فقیه، عابد، زاهد و مقدس، اما قدری سادهاندیش و بیبصیرت بوده و به همین دلیل سیدالشهدا(ع) را یاری نکرده است، اما شواهد تاریخی چیز دیگری را نشان میدهد. همین عبداللهبنعمر در دوره قبل از سیدالشهدا(ع)، با امیرالمؤمنین علی(ع) بیعت نمیکند و میگوید دلیل اینکه من با شما بیعت نمیکنم این است که تو با اهل قبله و کسانی که نماز میخوانند میجنگی و لذا شک دارم که با تو بیعت کنم. اما همین فرد با حجاج بن یوسف که فردی خونریز و سفاک بود، بیعت میکند.
آنان که دچار تردید شدند
دسته سوم از کسانی که در جریان قیام سیدالشهدا(ع) گوشهگیری کردند و با آن حضرت همراه نشدند، نه مشکل طمع مال داشتند و نه مشکل بیماردلی؛ یعنی انسانهای بدی نبودند، اما بهخاطر ضعف تحلیل و ضعف مبانی دینیشان اهل شک بودند و در مواقع حساس نمیتوانستند تصمیم درست را بگیرند. افرادی مانند سلیمانبنصرد خزاعی از این دست بهشمار میآیند. او آدم خوبی بود، اما بهعلت معرفت ناقص به امام حسین(ع)، ضعف تحلیل و فقدان بصیرت، از قافله عاشورا دور ماند. وی حتی به امام حسین(ع) نامه نوشت و ایشان را برای قیام به کوفه دعوت کرد. اما او روز عاشورا به یاری امام نیامد، درحالیکه میدانست سیدالشهدا برحق است و یزید از ریشه فاسد است، اما شک کرد و نیامد.
وقتی شخصیت سلیمانبنصرد را در زمان امیرالمؤمنین پیگیری میکنیم، میبینیم که حضرت برای جنگ جمل از کوفه نیرو درخواست کرده بود، ولی سلیمان نیامده بود. بعد از جنگ جمل، وقتی خدمت امام علی(ع) رسید، حضرت او را سرزنش کرد که چرا به جنگ جمل نیامدی؟ سلیمان بهانههایی آورد، اما حضرت علی(ع) نپذیرفتند و به او فرمود: «تو دچار تردید شدهای.»
آنان که معرفت درستی نداشتند
قسم چهارم شامل افرادی میشود که بررسی زندگیشان واقعاً برای امروز عبرتآموز است. این افراد حقیقتاً طرفدار امام حسین(ع) بودند. نه مشکل بیماردلی داشتند و اهل فساد بودند، نه اهل نفاق و تردیدهای ناروا. از جنگ و جبهه و جهاد هم نمیترسیدند، اما نگاهشان به مسئله امامت مانند اصحاب سیدالشهدا(ع) نبود و آن معرفت عمیق و صحیح را به مسئله امامت و شخص امام حسین(ع) نداشتند، آنها فکر میکردند همچنان که خود امام گاهی در اقداماتش با آنان مشورت میکند؛ در برابر تصمیم امام هم میتوانند تصمیم دیگری بگیرند. این نگاه تعامل حتی به افراد خاندان بنیهاشم و اقوام سیدالشهدا(ع) هم سرایت کرده بود. نظر این افراد از نظر تحلیلی این بود که امام حسین(ع) میروند، جان خود را از دست میدهند و به نتیجهای هم نمیرسند. امام حسین(ع) برای آنها طی نامهای نوشت: هرکس به من بپیوندد، شهید خواهد شد و هرکس به من ملحق نشود، به فتح و پیروزی نخواهد رسید.
ابن جعفر که خودش از بزرگان بنیهاشم و اقوام امام حسین(ع) است، جزو همین دسته قرار میگیرد. به امام حسین(ع)میگوید: «از مکه خارج نشو. من از کاری که تو آهنگ انجام آن را کردهای، نگران هستم، ترس دارم خود و خاندانت را به هلاکت بسپاری.» این جملات نشاندهنده این است که ایشان احساس میکند یک فهم مستقلی در مقابل فهم امام حسین(ع) میتواند داشته باشد.
تحقیق و بررسی که میکنیم، میبینیم این فرد انسانی بخشنده، اهل کمک، باسخاوت و انسانی خوشنام بوده است. به تعبیر امروزی، در سبک زندگیاش اهل قناعت نبود و زندگی پرخرجی داشت. معاویه از همین مشکل و روحیه او استفاده کرد. او روی شخصیت ابنجعفر کار کرد و پول به او میداد. یک میلیون درهم برای وی مقرری تعیین کرد و یزید هم که آمد این یک میلیون درهم را به دو میلیون درهم تبدیل کرد. البته فرزند جعفر این مبلغ را صرف کنز و تجملات نمیکرد، بلکه انفاق هم میکرد. بههرحال این کار زمینه مراوداتش با معاویه را زیاد کرد.
طرح معاویه این بود که با توجه به موقعیت جعفر در خاندان، خانوادهاش را در مقابل خانواده علی(ع)بهعنوان رقیب مطرح کند. هدفش از بزرگ جلوه دادن فرزند جعفر کاستن منزلت فرزندان علی(ع) بوده است.
ولایتمداری، درس بزرگ عاشورا
این موضوع نشان میدهد که انقلابی بودن و پای یک نهضت بودن، خودش مراتبی دارد و امثال ابنجعفر بهخاطر ضعف تئوریک و روحیه سازش، فقط حداقلی از این روحیه را داشتند.
امروز هم جریان استکبار یکی از مدلهای نفوذش اینگونه است. نگاه و مبانی امروز رهبر معظم انقلاب نسبت به موضوع نفوذ، برگرفته از نگاه سیدالشهدا(ع) است، زیرا تاریخ دوره سیدالشهدا(ع) را که پیگیری کنیم، میبینیم همان نگاهی است که سید الشهدا(ع) نسبت به مواجهه با استکبار داشتهاند. دشمنی آمریکا با ما، دشمنی با جمهوری اسلامی بهعنوان یک کشور و حضرت امام و مقام معظم رهبری بهعنوان یک شخص نیست، بلکه دشمنی با انقلاب اسلامی و حتی بهطور کلیتر، با اسلام است.
اساساً بنیامیه با آمریکا و اسرائیل از جهات متعددی شباهت دارند. انگار ماهیت مشترکی در تاریخ دارند. همه زیادهخواه هستند، انحصارطلبند، میخواهند همه عالم را زیر سلطه خود و حزب خود داشته باشند، نهتنها با شیعه و شیعیان، بلکه با اسلام و انقلاب اسلامی دشمنی دارند، درصدد نابودی اسلام هستند، میخواهند فرهنگ و سبک زندگی مردم همانگونهای باشد که آنها میخواهند، برای مردم اهمیت قائل نیستند، بهراحتی به حقوق مردم تجاوز میکنند، مردم را برده خود میپندارند و از قتلوغارتشان هیچ باکی ندارند و برنامهریز، زیرک، تشکیلاتی و حزبی عمل میکنند. در این میان، تنها کسانی تا آخر در مسیر حق میمانند که تابع بیچونوچرای «ولی زمانه» باشند و رفتار و گفتار خود را با وی مطابقت دهند.
آنان که مبانی معرفتی درست و عمل صالح داشتند
جریان سیدالشهدا(ع) شامل خود ایشان و یارانی میشد که در صحرای کربلا بههمراه ایشان به شهادت رسیدند؛ افرادی که مبانی بنیادین و مبانی معرفتی خوبی داشتند و مسائل اسلامی را در دوره خود بهخوبی درک کرده بودند. این جمع چون با استدلال و اندیشه صحیح به مسئله امامت پی برده بودند، دیگر در هر مسئلهای با امام حسین(ع) بحثوجدل نمیکردند و نگاه او را کاملترین نگاه نسبت به همه مسائل و نسبت به همه رجال آن عصر میدانستند، زیرا نگاهشان به مسئله امامت این بود که امام، معصوم از هرگونه خطا و اشتباه است، بیهوا و مؤمن راستین است، سخنش سخن خداست و در عینحال دشمنشناسی قوی و مسلط به مسائل روز و خلاصه حجت است.
در عینحال که نگاه و مبانی این افراد سالم بود، آنها عمل صالح و سالم هم داشتند. چون دید و نگاه سالم بهتنهایی انسان را حفظ نمیکند. چه بسیار افرادی که در روز عاشورا به حقانیت امام حسین(ع) ایمان داشتند، ولی چون شکمهایشان از حرام پر بود، از قاتلان ایشان شدند. اما این افراد، هم نگاه و مبانی سالم داشتند و هم عمل صالح.
تعارض و تقابل
جریان دوم، جریان اموی به رهبری یزید بود که اساس آن برپایه ظلم و فساد استوار بود. منطق بنیامیه، منطق استکبار، منطق تفرعن و منطق قبیله برتر بود. نیازی به توضیح نیست که این منطق، منطق باطلی است و قدرتهایی مثل آمریکا، اسرائیل و انگلیس الان همان منطق بنیامیه را دارند و خود را برتر میدانند. میتوان گفت مبانی مدرن غرب، همان نگاه بنیامیه است، اما با تئوریپردازی قویتر و شیکتر. این تفکر باطل است و با فطرت انسانی تعارض دارد و جریان امام حسین در تعارض و تقابل با این جریان بود. تقابل جریان حسینی و اموی با یکدیگر کاملاً روشن است.
هزینه قیام با امام
اما در میان دو جریان فوق، جریان سومی وجود داشت که توجه به آن اهمیت ویژهای دارد. بسیاری از افراد این جریان کسانی بودند که در ظاهر یا در باطن، طرفدار و محب سیدالشهدا(ع) بودند، اما این حب و ارادت مانند جریان رهروان سیدالشهدا(ع) حب و ارادت تام نبود؛ بهطوریکه حاضر نشدند با نهضت عاشورا همراهی کنند. البته هر قسم از این جریان به یک دلیلی که ذکر خواهد شد، حاضر نبودند هزینه قیام در کنار امام حسین(ع) را بپردازند.
آنان که انگیزه مادی داشتند
قسم اول از این جریان افرادی هستند که در رکاب اهلبیت حرکت میکردند، اما بهدنبال منافع مالی و دنیوی خود بودند. بههرحال ائمه اطهار (ع) جایگاه و اعتباری در عالم و روزگار خود داشتند و عدهای میخواستند از این موقعیت برای خود دکانی باز کنند، دم و دستگاه درست کنند و به نانونوایی برسند. بخشی از مردم کوفه و بصره را در آن زمان میتوان جزو این گروه نام برد. یکی از چهرههای برجسته این دسته، احنف بن قیس، یکی از سران قبایل بصره است که در جنگ صفین همراه امام علی(ع) بود، ولی وقتی امام حسین(ع) در مسیر حرکت بهسوی کربلا طی نامهای از او کمک خواست، گفت: «ما فرزندان اباالحسن را آزمودهایم. در نزد اینها از توانایی حکومت کردن، جمعآوری مال و ثروت و حیله و مکر در جنگ خبری نیست.»
قسم دوم از این جریان که از امام فاصله گرفتند، افرادی بودند که در ظاهر خود را محب و ارادتمند به اهلبیت(ع) مینمایاندند، اما در واقع ارادتی به آنان نداشتند و ابراز ارادتشان فقط یک ظاهرسازی بود؛ یکی از افرادی که میتوان برای این قسم نام برد، عبدالله بن عمر است. زمانی که سیدالشهدا(ع) از مدینه بهسوی مکه در حرکت بود، نزد امام رفت و گریه شدیدی کرد و از دشمنی یزیدیان با اهلبیت پیامبر(ص) و بیعت مردم با یزید گفت. آنگاه امام(ع) را به صلح و بیعت دعوت نمود و عازم مدینه شد.
بعضی شاید درباره وی بگویند که ایشان فردی فقیه، عابد، زاهد و مقدس، اما قدری سادهاندیش و بیبصیرت بوده و به همین دلیل سیدالشهدا(ع) را یاری نکرده است، اما شواهد تاریخی چیز دیگری را نشان میدهد. همین عبداللهبنعمر در دوره قبل از سیدالشهدا(ع)، با امیرالمؤمنین علی(ع) بیعت نمیکند و میگوید دلیل اینکه من با شما بیعت نمیکنم این است که تو با اهل قبله و کسانی که نماز میخوانند میجنگی و لذا شک دارم که با تو بیعت کنم. اما همین فرد با حجاج بن یوسف که فردی خونریز و سفاک بود، بیعت میکند.
آنان که دچار تردید شدند
دسته سوم از کسانی که در جریان قیام سیدالشهدا(ع) گوشهگیری کردند و با آن حضرت همراه نشدند، نه مشکل طمع مال داشتند و نه مشکل بیماردلی؛ یعنی انسانهای بدی نبودند، اما بهخاطر ضعف تحلیل و ضعف مبانی دینیشان اهل شک بودند و در مواقع حساس نمیتوانستند تصمیم درست را بگیرند. افرادی مانند سلیمانبنصرد خزاعی از این دست بهشمار میآیند. او آدم خوبی بود، اما بهعلت معرفت ناقص به امام حسین(ع)، ضعف تحلیل و فقدان بصیرت، از قافله عاشورا دور ماند. وی حتی به امام حسین(ع) نامه نوشت و ایشان را برای قیام به کوفه دعوت کرد. اما او روز عاشورا به یاری امام نیامد، درحالیکه میدانست سیدالشهدا برحق است و یزید از ریشه فاسد است، اما شک کرد و نیامد.
وقتی شخصیت سلیمانبنصرد را در زمان امیرالمؤمنین پیگیری میکنیم، میبینیم که حضرت برای جنگ جمل از کوفه نیرو درخواست کرده بود، ولی سلیمان نیامده بود. بعد از جنگ جمل، وقتی خدمت امام علی(ع) رسید، حضرت او را سرزنش کرد که چرا به جنگ جمل نیامدی؟ سلیمان بهانههایی آورد، اما حضرت علی(ع) نپذیرفتند و به او فرمود: «تو دچار تردید شدهای.»
آنان که معرفت درستی نداشتند
قسم چهارم شامل افرادی میشود که بررسی زندگیشان واقعاً برای امروز عبرتآموز است. این افراد حقیقتاً طرفدار امام حسین(ع) بودند. نه مشکل بیماردلی داشتند و اهل فساد بودند، نه اهل نفاق و تردیدهای ناروا. از جنگ و جبهه و جهاد هم نمیترسیدند، اما نگاهشان به مسئله امامت مانند اصحاب سیدالشهدا(ع) نبود و آن معرفت عمیق و صحیح را به مسئله امامت و شخص امام حسین(ع) نداشتند، آنها فکر میکردند همچنان که خود امام گاهی در اقداماتش با آنان مشورت میکند؛ در برابر تصمیم امام هم میتوانند تصمیم دیگری بگیرند. این نگاه تعامل حتی به افراد خاندان بنیهاشم و اقوام سیدالشهدا(ع) هم سرایت کرده بود. نظر این افراد از نظر تحلیلی این بود که امام حسین(ع) میروند، جان خود را از دست میدهند و به نتیجهای هم نمیرسند. امام حسین(ع) برای آنها طی نامهای نوشت: هرکس به من بپیوندد، شهید خواهد شد و هرکس به من ملحق نشود، به فتح و پیروزی نخواهد رسید.
ابن جعفر که خودش از بزرگان بنیهاشم و اقوام امام حسین(ع) است، جزو همین دسته قرار میگیرد. به امام حسین(ع)میگوید: «از مکه خارج نشو. من از کاری که تو آهنگ انجام آن را کردهای، نگران هستم، ترس دارم خود و خاندانت را به هلاکت بسپاری.» این جملات نشاندهنده این است که ایشان احساس میکند یک فهم مستقلی در مقابل فهم امام حسین(ع) میتواند داشته باشد.
تحقیق و بررسی که میکنیم، میبینیم این فرد انسانی بخشنده، اهل کمک، باسخاوت و انسانی خوشنام بوده است. به تعبیر امروزی، در سبک زندگیاش اهل قناعت نبود و زندگی پرخرجی داشت. معاویه از همین مشکل و روحیه او استفاده کرد. او روی شخصیت ابنجعفر کار کرد و پول به او میداد. یک میلیون درهم برای وی مقرری تعیین کرد و یزید هم که آمد این یک میلیون درهم را به دو میلیون درهم تبدیل کرد. البته فرزند جعفر این مبلغ را صرف کنز و تجملات نمیکرد، بلکه انفاق هم میکرد. بههرحال این کار زمینه مراوداتش با معاویه را زیاد کرد.
طرح معاویه این بود که با توجه به موقعیت جعفر در خاندان، خانوادهاش را در مقابل خانواده علی(ع)بهعنوان رقیب مطرح کند. هدفش از بزرگ جلوه دادن فرزند جعفر کاستن منزلت فرزندان علی(ع) بوده است.
ولایتمداری، درس بزرگ عاشورا
این موضوع نشان میدهد که انقلابی بودن و پای یک نهضت بودن، خودش مراتبی دارد و امثال ابنجعفر بهخاطر ضعف تئوریک و روحیه سازش، فقط حداقلی از این روحیه را داشتند.
امروز هم جریان استکبار یکی از مدلهای نفوذش اینگونه است. نگاه و مبانی امروز رهبر معظم انقلاب نسبت به موضوع نفوذ، برگرفته از نگاه سیدالشهدا(ع) است، زیرا تاریخ دوره سیدالشهدا(ع) را که پیگیری کنیم، میبینیم همان نگاهی است که سید الشهدا(ع) نسبت به مواجهه با استکبار داشتهاند. دشمنی آمریکا با ما، دشمنی با جمهوری اسلامی بهعنوان یک کشور و حضرت امام و مقام معظم رهبری بهعنوان یک شخص نیست، بلکه دشمنی با انقلاب اسلامی و حتی بهطور کلیتر، با اسلام است.
اساساً بنیامیه با آمریکا و اسرائیل از جهات متعددی شباهت دارند. انگار ماهیت مشترکی در تاریخ دارند. همه زیادهخواه هستند، انحصارطلبند، میخواهند همه عالم را زیر سلطه خود و حزب خود داشته باشند، نهتنها با شیعه و شیعیان، بلکه با اسلام و انقلاب اسلامی دشمنی دارند، درصدد نابودی اسلام هستند، میخواهند فرهنگ و سبک زندگی مردم همانگونهای باشد که آنها میخواهند، برای مردم اهمیت قائل نیستند، بهراحتی به حقوق مردم تجاوز میکنند، مردم را برده خود میپندارند و از قتلوغارتشان هیچ باکی ندارند و برنامهریز، زیرک، تشکیلاتی و حزبی عمل میکنند. در این میان، تنها کسانی تا آخر در مسیر حق میمانند که تابع بیچونوچرای «ولی زمانه» باشند و رفتار و گفتار خود را با وی مطابقت دهند.
منبع: جوان